عشق شیرین زبونم...
هر لحظه ای که با تو درش به سر میبرم........جز لحظات بهترین روزگار عمر منه.... اینقده گرمای شیرینی تو اینروزا میدمه که هیچ جای خالی برای هوای سرد پاییزی ما نیست... تو خونه میگردی و صندلی طوسی رنگتو با چه فیگوری بلند کردی و به سراغ تک تک کلیک های برق میری و مخصوصا فن دسشویی و همونطور که صندلیت دستته با خودت هی میگی..صلایی یه من............(صندلی من ) صدها بار چراغ رو خاموش و روشن میکنی . بیشتر پدر فن دسشویی رو درآوردی... منم برا اینکه حالی ازت بگیرم..چشمامو تا ته ته از حدقه در میارم و آروم میام کنارت که بفهمی کار بدیه...و تو چشماتو تنگ میکنی که کمتر منو ببینی و میخندی میگی... سلاااااااااا......شی طویی .......